...



۲۷ نظر:

  1. ما برای پیدا شدن طبیعت مرد کشورمان عباس دعا می کنیم. یا عباسعلی . . .

    پاسخحذف
  2. خواب عباسو دیشب دیدم . در خواب زمانی که از جلسه ای واسه مراسم عباس بادوستان برمی گشتیم سر یه خیابون از دور یهو عباسو دیدم با سه تن از دوستانش که با موتور بودند . رفتم جلو و از خوشحالی عباسو در اغوش گرفته و بوسیدم و بعد از حال و احوال گفتم کجایی که این همه مدت داشتیم واست مراسم دست و پا می کردیم ...
    سری تکان داد و گفت از دست این کارای شما .... خلاصه یه مقدار دیگه صحبت و رفت
    ....
    راستش تو معنی و تعبیر این خواب موندم ...
    ولی ... ولش
    ببینیم تقدیر چه میخواد ....
    باقی بقای شما

    پاسخحذف
  3. زاهد بودم ترانه گویم کردی
    سرچشمه بزم و باده خویم کردی
    سجاده نشین باوقاری بودم
    بازیچه کودکانٍ کویم کردی

    پاسخحذف
  4. شاگرد همیشگی عباس۱۱ آبان ۱۳۸۸ ساعت ۰:۳۵

    سلام خانم صادق
    میدونم که الان خیلی خسته این ، خیلی زیاد و میدونم که هنوز امید به یافتن عباس در شما از همه بیشتر و قویتره .
    عذر میخایم از اینکه تو این مدت از شما و احوال شما کم پرسیدیم، امیدواریم هر چه زودتر اشکهای شوقو تو صورتتون ببینیم و به اتفاق شما به استقبال عباس خوبمون بریم .
    لطفا ما رو از اخبار بی نصیب نذارین ... هر چند تکراری ...
    همه کسانی که تو این مدت اخبار این حادثه رو دنبال میکنن الان منتظر دیدار شما هستن .
    به امید دیدار شما و به امید سلامتی عباس .

    پاسخحذف
  5. فقط به این امید میام و شرکت میکنم تو مراسم که عباث رو اونجا ببینم.

    پاسخحذف
  6. وای از این بی خبریها ...

    پاسخحذف
  7. حال خوبي نداريم آقاي جعفري
    برگرد.
    خواهش مي كنم برگرد. تو كه ميداني شرايط چه قدر بر من سخت مي گذرد. تو كه خبر داري اگر كسي نداند. اين همه قهر براي چيست؟
    براي كيست؟
    برگرد.
    تو كه مي داني همه چيز بدتر شد پس برگرد.

    پاسخحذف
  8. به گردون می رسد فریاد یارب یاربم شبها
    چه شد یارب درین شبها غم تاثیر یاربها

    به صد گونه مطلب سوی او رفتم ولی ماندم
    زبیم خوبی او خاموش و در دل ماند مطلبها

    .......به گردون میرسد فریاد یارب یاربم شبها...

    پاسخحذف
  9. سلام و تشکر
    به همه کسانی که در مراسم نکوداشت عباث شرکت کردند از همه قشر ، هنرمندو ورزشکار و ....
    ولی مگه نمی گفتیم یکی از خصاثص او احترام به بزرگترها بود. حرفشو می زد به طرف و لی احترام و دیگر مسائل سرجاش
    گرچه شاید خودم و شاید خیلی هاتو با فدراسیون مخالف باشید ... ولی جاش بود از مسئول وقت فدراسیون که در مجلس حضور داشت یه دعوت می کردید و حداقل 5 دقیقه وقت می دادید .. مسئول برگزاری مجلس که جناب بنکدار بود در این مورد باز سیاسی بازی از خودش در اورد .. چه خوب بود این کار و می کردید و می شنیدیم اونا چه می گفتند .. بعد ما جوابی واسه حرفای اونا داشتیم ...
    ........

    پاسخحذف
  10. و ای بالاتی ها. اول از اقای بنکدار تشکر کنیم و بسه این ایرونی بازی ها ... شکایت بازی ها... مخالفین... ما یک استثنائی رو از دست دادیم... به ما چه فدراسیون. عباس خودش در زنده بودنش اگر میخواست جواب میداد... ول کنید. ببینید چه راحت و سریع زندگی ادمها از اینرو به اونرو میشه....

    پاسخحذف
  11. به هیچی کار نداریم
    دست همه درد نکنه .........باقی بقای شما

    زرین

    پاسخحذف
  12. اعظم جان ده سال است که در فراق تمام زندگیم علی عزیزم می سوزم و می گدازم سوز دل تو را من می فهمم کاش می توانستم مرهمی باشم برای زخمهای فراق دل عاشق دلخسته ات اینک می توانی حال مرا درک کنی دل تو به اندازه ای نرم شده و قابلیت پیدا کرده که می توانی حرفهایم را بفهمی قربانت سودابه
    omidvar2009.blogfa.com

    پاسخحذف
  13. قوی باشید عباث عزیز بر می گردد
    با وبلاگ من همراهی کنید
    omidvar2009.blogfa.com

    پاسخحذف
  14. روزگاریست که مارا نگران میداری
    مخلصان رانه به وضع دگران میداری

    گوشه چشم رضایی به منت باز نشد
    این چنین عزت صاحب نظران میداری ....

    پاسخحذف
  15. عباث
    من همچنان چشم به راهت هستم .
    برگرد.

    پاسخحذف
  16. سلام پگاه خانم.. یک سوال از شما دارم... تنها کانل ارتباطی من همین وبلاگه.. نمی دونم چطوری میتونم از برنامه های شما در ارتباط با آقای جعفری...مثل گالری.. چاپ نوشته هاو....مطلع بشم ... لطفا من رو راهنمایی کنید. با تشکر فراوان از شما

    پاسخحذف
  17. لعنت به بهاری که بی تو بیاید ...

    پاسخحذف
  18. اين اولين بهار، ولي بي تو مي‏گذشت
    اين اوج انتظار، ولي بي تو مي‏گذشت
    صبحي كه بي‏حضور تو از راه مي‏رسيد
    عيدي پر از غبار، ولي بي تو مي‏گذشت
    آئينه بود و ماهي و تحويلِ سالِ نو
    تكرار روزگار، ولي بي تو مي‏گذشت
    چشمم به دست عقربه‏ها خيره مانده بود
    هر لحظه بي‏قرار، ولي بي تو مي‏گذشت
    عيد آمد و بهار شد اما براي من
    پاييز مرگبار، ولي بي تو مي‏گذشت

    پاسخحذف
  19. به یاد عباس جعفری مرد افق‌های عمودی
    عباس!
    صداي خوبت همچون كبوتران سپيد
    بر آستانه دلتنگي و خموشي من
    فرود مي‌آيد
    چون همیشه دلتنگ شدم به سراغت آمدم. اما این بار خیلی متفاوت. خودت نبودی تا صبورانه حرفهایم را گوش دهی. به ناچار به یادت دل خوش شدم و سرمست.
    کاش ساعت زندگی عقربه نداشت. زندگی که چون بیراهه‌ای در پیش رویم رخ می‌نمایاند. عباس! آن زمان که از بیگانگی و غربت در خاکم به خود می‌پیجیدم در این شهر مخوف و بی‌آسمان سکنی گزیدم. دست تقدیر راهیم کرد به سفر، به طبیعت. دل‌داده شدم. نشریه‌ای در همین وادی را سرمایه‌گذار و مجری شدم. سرآغاز دوستیم شد با تو. بی‌کس بودم و غریب. تنها بودم و ناوارد. اما دل به دریا زده بودم و فراموشم شده بود که شنا بلد نیستم. تو قلم به دستم دادی و بند دوربین هم آویختی بر گردنم. دست و پای شنای من شدی. جرات نوشتنم دادی. بیننده صبور عکس‌هایم شدی. همچون طفلی خرد در سرآغاز گام‌های تاتی‌تاتیم بر همواری زمین دستم گرفتی و راه انداختی. هر زمان به بن بست رسیدم، ایستادم، تامل کردم، جای نگرانی نیست! بیمی ندارم، چون عباس را دارم. عباس مرد است. رفیق است. ستونی است برای تکیه دادن. دستی است برای بلند شدن.
    عباس!
    چندی است در دوزخ شبهای این شهر بی‌آسمان، به مرور دست‌نوشته‌هایت زمان می‌گذرانم. صدای خش‌دار صحراییت را بارها گوش می‌دهم.
    کلامت را در ذهن می‌پرورانم، بالاو پایین می‌کنم تا درست درکشان کنم. عباس! یادم می‌ماند که تنها کسی بودی که در این سال‌های غربت، مشقت و رنج، بر من بخشیدی، رفاقت کردی و فاکتور نفرستادی.
    عباس! چندی پیش با دوستانی که به واسطه دوستی با تو یافتم با یاد و عشق تو دور هم جمع شدیم:
    دوستی اتفاق است و جدایی قانون، اتفاق. اتفاق صفت غافلگير كننده‌گي را با خودش دارد. دوستي ما اين ويژگي را دارد. تو هميشه چيزي براي غافلگير كردن داري عباس!
    وقتي كه آبشار
    از قُلّه غرور به زير افتاد
    جان داد وُ مُرد
    اما
    هزار بوته دعا كردند ...
    مي‌دانم؛ مرد ِ افق‌هاي عمودي! عباس!
    وقتي قايق به آب رانده‌اي بوته‌ها زمزمه هراس شدند
    بوته‌هاي حاشيه جوبارها
    و شبدرهاي خيس
    و اطلسي‌ها و كاسني‌هاي ته دره تيلي چولي
    كاج‌هاي قد كشيده در دامنه‌ها
    يخچال‌ها
    گردنه‌ها
    دره‌ها
    در كوهپايه‌هاي نپال
    و رودخانه‌اي كه خشم ِ غارت ِ طبيعت را بلعيد
    و در تو جاري شده
    و تو، با صبوري و سر انگشتان پولادينت، زخمه‌هاي مقامِ طلوع دوباره را، در موجاموجِ آن نواخته‌اي
    و آن موج‌ها و اوج‌ها كه ديده‌اي
    و ماهيان ِ كوچروي كه در گوش‌هاي تو لالايي خوانده‌اند
    و شبانه خواني جير جيرك‌ها آواز خوانِ صداي قدم‌هاي تو بوده‌اند، هستند، خواهند بود عباس!
    مردِ افق‌هاي عمودي!
    این را شاهرخ گفت، تندرو صالح.
    نمی‌دانم چه می‌خواهم بگویم. زبانم در دهان بسته است. در تنگ قفس باز است اما پر و بالم شکسته! یادت باشد که دنیا با تو آغاز می‌شود، روز با تو، خورشید با تو گرما می‌گیرد، نسیم با بوی خوش تو جاری می‌شود و بهار برای تو خودش را می‌آراید. یادت باشد شب بی‌نگاه زلال تو می‌گرید و پرندگان به خاظر تو می‌خوانند، عباس. این را جواد گفت، نظام‌دوست.
    ناز قدم‌هایت. هنوز درسهایی مانده که یاد نگرفته‌ام. تشنه‌ام برای درس‌هایت. علی گفت، همت‌زاده.
    کادویی که هیچ کاغذ کادویی دور ان نیست. کاوری ندارد. بی‌غل و غش. رک و پاک. می‌دانم در سفری طولانی هستی. محمود گفت، بنکدار.
    سال 57 با تو هم‌طناب شدم. بدین‌سان تار و پودم با تو گره خورد و شدیم یار و یاور هم در سفر، سالیانی دراز. به تو عشق می‌ورزم. رضا گفت، شهریاری.
    یاد و خاطره‌ات ای چشمه جوشان معرفت همیشه در ذهن و دلم زنده است و اثراتش هم هویدا. جلال گفت، خلخالی.
    امروز بدون تو پر از گاههای با توست. گاههای کاویدنت. خاطرات با تو بودن، خاطراتی نه از جنس یادمان، از جنس مرور دانائیها و توانائیها. مرور شاگردی در پایان درس دیروز با وسواس امتحان امروز و فردا.
    اگر استاد نیست سلوکش هست. حمید گفت، اسلامی فطرت.
    من هم می‌گویم عباس؛ در لابلای همهمه این شهر گم شده‌ام. دلم تنگ است برای تو.
    آری عباس!
    دلمان تنگ است برایت. عادت به فراموشیت نخواهیم کرد.
    این را همه با هم می‌گوییم.

    پاسخحذف
  20. گوشه‏ای از خاطرات عباث جعفری (قسمت اول)
    http://www.kalahoo.blogfa.com/post-149.aspx

    پاسخحذف
  21. گوشه‏ای از خاطرات عباس جعفری(قسمت دوم)

    http://kalahoo.blogfa.com/post-151.aspx

    پاسخحذف
  22. تو نگرانم نشو !!
    شاید همه چیز را یاد گرفته ام !
    شاید یاد گرفته ام که بی تو بخندم.....
    شاید یاد گرفته ام بی تو گریه کنم...و بدون شانه هایت....!
    شاید یاد گرفته ام ...که دیگر عاشق نشوم به غیر تو !
    شاید یاد گرفته ام که دیگر دل به کسی نبندم ....
    و مهمتر از همه شاید یاد گرفتم که با یادت زنده باشم و زندگی کنم !
    اما هنوز یک چیز هست ...که یاد نگر فته ام ...
    که چگونه.....!
    برای همیشه خاطراتت را از صفحه دلم پاک کنم ...
    و نمی خواهم که هیچ وقت یاد بگیرم ....
    تو نگرانم نشو !!
    فراموش کردنت" را هیچ وقت یاد نخواهم گرفت عباس!

    پاسخحذف
  23. دلم هوای نوشتن دارد عباس!
    نوشتن بر صفحه ی پاک بی کلام، بر صفحه ای که خطهای موازیش یاد آور نرسیدن هاست. دلم هوای پر زدن دارد بسان پروانه ای که دیوانه وار به این سو و آن سو می رود اما نمی دانم مقصدش کجاست. دلم هوای آسمان به سر دارد عباس! جائیست که می دانم از آن عبورکرده ای. دلم هوای باران دارد، هوای روزهایی که تو را بیادم می اورند. ساده بگویم، عباس! دلم برایت تنگ شده
    امروز یادآور همان روزی است که پای تلفن خبر حادثه ای که برایت رخ داده بود را به من دادند. روزی که هرگز دوستش ندارم عباس.
    عباس، عباس جعفری بزرگ مرد طبیعت ايران .سرزميني كه به آن افتخار می كند، كو هنوردي كه
    علاقه وافري به طبيعت و به ويژه كوير دارد. شيفته طبيعت است و به گونه اي براي آن دلسوزي مي كند كه مادري فداكار براي فرزندش. عباس از جمله آدم هايي است كه زبان درخت، كوه، جنگل، كوير، دريا و آسمان را خوب مي فهمد. شنيدن صداي لاي لايي مادر طبيعت مستش مي سازد، دستانش را رو به آسمان وا مي نهد تا باران هستي وجودش را سيراب كند انگاه كه باد در گوش كوه آهنگ زندگي را نجوا مي كند. عباس مردي از جنس طبيعت، ناظري بي نظير، شخصيتي خاص، مربي لايق، كوهنوردي حرفه اي، نوسينده اي توانا، نقاشي چيره دست است كه با نگاهي متفاوت از دريچه دوربينش، همان ياور هميشگي سفرهايش، شور و شوق رفتن، شنيدن، ديدن و مزيدن را در هر بيننده اي به وجد مي آورد. ادب و احترام عباس به ريش سفيدان و پيش كسوتان از مشخصات بارز اوست. انساني به تمام معنا، مهربان و باوفاست. احساسي پاك به سرزمين مان دارد كه ستودني است. حنجره اي گرفته با صدايي خشك و كويرگونه دارد اما آهنگ صدايش، كلامش را دلنشن مي سازد. سفرها و خاطرات بسياري از طبيعت و زيبائي هاي آن را از دريچه دوربينش در هر سفر براي همگان به ارمغان آورده است. از برخود غلطيدن كارون، مويه كردن باد، چهره و همت زن ايلاتي، بر فهاي گردنه ايلوك، صخره های مافارون، چشمان خسته تاجماه پای تیرک سیاه چادر، گله ماه تي تي، کویر بیاضه، پشت دیوارهای بلند رباط خرگوشی، روی بلند یهای کوه کوتاه هرش، پای کویر طبقه، واحه مصر و آرسون، آفتاب داغ حلوان و ده سلم، دشت خالی زیر دست عروسان، زیر ساباط های چوپانان، لاي لاي كردن زن عشاير بر بالين كودك آبي چشم، پير شاليار و هزاران هزار جاي جاي ديگر سرزمين زيبايش ايران و البته ديگر جاهاي اين كره خاكي كه عباس آن را تود هاي كثيف مي خواندش، همان زمين.

    عباس، کاش بار دیگر می دیدیم و می شنیدیم که ايلياتي هاي بختياري، که تو را كه شهروند افتخاري شان بودي در كنار بازفت دیده اند، باصفاترين كلاردشتي ها كه سال ها همنشين و همراه تو بودند، باز با تو به سفرهاي دور و دراز رفته اند، در دشت هاي بي پايان مركزي، كويرنشينان جندق و معلمان، بار ديگر با تو تماشا كنان افق هاي باز بوده اند و با پياله هاي دود زده به تو چاي داده اند، بچه هاي ايل قشقايي، باز هم در برابر دوربين تو جلوه گري کرده اند، نپالي هاي خوشرو و مهربان، همان ها که آیین برادرخواندگی تو را انجام داده اند، همان ها که هر گاه خال هندويي مي‌دیدی يا كه بر برف‌هاي سپيد كوهستان قدم مي‌نهادی به ياد مي‌آوردی كه در پشت كوه‌هاي بلند و در دره‌هاي عميق كشوري دور دست خواهري داری و برادري! بار ديگر تو را ديده كه از سرزميني دور مي آيي و در كنارشان مي نشيني و چونان خود ايشان جلوه هاي ناب فرهنگي شان را درمي يابي.
    عباس! كتيبه اي، پير كوه نوردي ايران، ديگر بار در تو نمودهاي امروزين آن چه را كه خود بوده است، از كوه دوستي و كوه نويسي و عكاسي، می خواهد ببیند. از گوشه و كنار جهان، پژوهشگراني دل گرم دارند كه با تو در هر كنار و گوشه ي ايران را ببینند. شاگردانت چون من در پی ادراک گفته هایت هزاران سوال در سر دارند که جواب می خواهد. کسی چون تو نیست که جواب همه را بداند. رفقایت، همسرت، خانواده ات، هیچ کس به رفتنت عادت نکرده است، عباس.
    آی عباس. آی عباس، لعنت به سفر که هر چه کرد او کرد.
    لعنت به سفر؛ به راههای خاکی که تو را و مرا و ما را به جایی می رساند. به جایی برای نشستن و قرار گرفتن. قراری که از آن تو و بی قراری که نصیب ما شد ...عباث! بی تو بازفت تنها افتاده است و کارون بی خودانه بر خود می غلطد. باد مویه می کند و زن ایلاتی چنگ بر چهره و موی بر می کند. عباث اینجا هرکس به انگاره ای انتظار تو را می کشد. انتظار نگاههای نیمه نیمه ات را، انتظار گفته های تند و بی قرارت را، انتظار جمله هایی که می خوردیشان و نمی گفتیشان نکند که به بی فهمی ما دچار شود ...

    پاسخحذف
  24. فکر می کنم اون روزی که عباس برگرده چه لذتی ببره از این همه ابراز احساسات پاک...
    خوش به سعادتش. بهش غبطه می خورم...

    پاسخحذف
  25. عباث دل به فریب رود سپردی و این گفته ات را پس از سال ها می فهمم:
    رسم مهمان نوازی تبتی حکم می کند تا پس از خداحافظی نیز صاحب خانه باز فنجانت را از چای پر کند و این بدان معنی است که صاحب خانه منتظر است تا که دوباره بازگردی. هم او میداند و هم من می دانم که باز نخواهم گشت! می داند آیا؟!
    وقتی که به دره ها سرازیر می شوم خویشتن را در دست رنگ ها و طرح ها یله می کنم. رها می کنم خودم را همراه با زائران خسته اما مشتاق و گم می کنم خود را تا بار دیگر پیدا شوم. چونان قلوه سنگی یا که ریگی تن به جریان رودی می دهم و اوست که با خود مرا می برد. به کجا؟ اینش را نمی خواهم که بدانم. همه رنگ ها یک رنگ می شود و همه فریادها و حرف ها زمزمه ای می شود گنگ که فضای نیمه روشن معبد پیر را رازآلوده تر می کند. از ذهنم می گذرد که:
    کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ
    کار ما اینست شاید
    که در افسون گل سرخ شناور باشیم.
    عباس! اکنون می دانم کار ما نبود شناسایی راز تو، کار ما شاید این است که شناور باشیم در افسون نوشته هایت، عکس هایت، نگاهت، نگاهی همچون نگاه دهقانی بر زرنای خوشه زارش و برق امید به فردایی خالی از فقر، نگاه پر شعف مادری بر طفلکی خرد بر سر آغاز اولین گام های تای تای اش بر همواری همیشه زمین، نگاهی که همه شیرینی ها و شگفتی های زمین را در خود یکجا دارد با پایانکی از حسرت و دریغ، نگاهی که دغدغه دائمی اش ثبت زیباییهایی است که عباس یقین داشتی که به زودی در این سرزمین مغموم به چوب حراج تاراج می شود و عکس هایت؛ عکس هایی که ثبت پر دریغ و حسرتی است از همه زیباییهای محتوم و از دست رفتنی و همه عمر صاحب این نگاه زیبا در تکاپو و تلاش بر ثبت لحظه ای، لحظاتی و آن و دمی که تا این لحظه بود و دیگر نیست، نیست اما جزئی از آن را می توان بر لوح عکس هایت به تماشا نشست با دریغ و حسرتی که ای کاش ما نیز آنجا بودیم و آن لحظه ها را می چشدیم و می مزیدیم و می دیدیم. این یادداشتی است برای همه آن زمان هایی و آدم هایی که از دست رفته و می روند. پس چه می ماند جز دریغی و حسرتی و دیگر این که عمر، عمر ما نیز در حسرت و دریغی این چنین می رود تا که به سر آید، نیز نیک می دانم بی تو برای بسیار خیال ها که در سر داشتم، سخت تنها خواهم بود عباس.
    همیشه مسافر، سفرت بی خطر

    پاسخحذف
  26. به ياد سفر بي پايان عباس جعفري
    صعود آزادکوه با خاطر آزادکوه
    ایرن- رامین نوری: بازگشته ام از بلندی ها، از تماشای کوه های یخ زده ای که تن شان را در تیغ طلایی آفتاب صبح، یله می کردند تا گرم شود. شکوهناکی لحظه های نفس گیر عکاسی از چشم اندازهایی اینچنین، به راحتی ذهن را از نفس می اندازد، پس احساس می کنی که جای و گنجایش چنین شکوهی را نداری. عظمت این چشم اندازها کجا و کوچکی ذهن تو کجا؟! پناه می برم به گوشه ای به بهانه نوشیدن جرعه ای شیر و چای، تا در نبود آن چشم اندازپر شکوه، در فضای کوچک و گرم سالن صبحانه، بتوانم آرام آرام آن تصاویر را در ذهن و ضمیرم بایگانی کنم. شیرینی چنین لحظه هایی، هزار بار از گرمای شیر و چای دلچسب تر است، و سفر یعنی همین! مزمزه لحظه های باشکوه بودن و دیدن
    به مناسبت اولین سال سفر عباس جعفری، دوستان و همنوردانش به قله 4383 متری ازاد کوه صعود خواهند کرد و مسیر صعود را پاکسازی می کنند.

    تاریخ: 25 و 26 شهریور 1389
    مبادی حرکت وسیله نقلیه عمومی:
    مسیر 1: خیابان انقلاب، تقاطع لاله زار نو، ساعت 13 روز 5 شنبه 25 شهریور
    مسیر 2: ابتدای اتوبان کرج، جنب خروجی متروی صادقیه، ساعت 14 روز 5 شنبه 25 شهریور
    مسیر حرکت جهت وسایل نقلیه شخصی: تهران-جاده چالوس-بعد از تونل کندوان-پل زنگوله-راه آسفالته شهرستان بلده-بعد از گردنه لابشم-روستای کلاک
    برنامه صعود:
    روز جمعه ساعت 5 صبح با 7 ساعت راه پیمایی با کوله سبک صعود به صورت داوطلبانه انجام خواهد شد.
    قله ارتفاع 4383 متر طول جغرافیایی 4/09 10 36 N عرض جغرافیایی 0/11 30 051 E
    وسایل مورد نیاز:
    پوشاک و کفش مناسب فصل/ همراه داشتن 3 وعده غذایی شام، صبحانه، نهار/ کیسه خواب/ چادر/ وسایل شخصی

    جهت کسب اطلاعات بیشتر و ثبت نام با شماره های زیر تماس حاصل فرمایید:
    سرپرست برنامه: وحید بهرامی: 09123334045
    روابط عمومی: رامین نوری 09122026347
    ثبت نام و تدارکات: جواد نظام دوست 09151152549

    پاسخحذف